کد مطلب:130000 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

خطبه ی عمرو بن سعید
ابن سعد پس از ذكر رسیدن سر شریف به مدینه چنین نقل كرده است: «آن گاه عمرو بن سعید منبر رفت و برای مردم خطبه خواند. او حسین (ع) و كار او را یادآور شد و گفت: به خدا سوگند، دوست داشتم كه سرش در پیكرش و جان او در جسمش بود. او از ما بد می گفت و ما او را می ستودیم. او قطع رحم می كرد و ما صله ی رحم می كردیم. همان طور كه عادت او و عادت ما بود!

آن گاه ابن ابی حبیش، یكی از بنی اسد بن عبدالعزی بن قصی برخاست و گفت: بدان كه اگر فاطمه (س) زنده بود، آنچه می بینی او را اندوهگین می ساخت.

عمرو گفت: خاموش شو! آیا تو به خاطر فاطمه (س) با من منازعه می كنی و حال آنكه من از نزدیكان او هستم! به خدا سوگند كه او فرزند ماست و مادرش دختر ماست، آری به خدا سوگند اگر زنده بود قتلش او را اندوهگین می ساخت، ولی كسی را كه برای دفاع از خود او را كشته سرزنش نمی كرد!

پس ابن ابی حبیش گفت: او پسر فاطمه (س) و فاطمه (س) دختر خدیجه، دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزی است» [1] .

پیش از این كینه و دشمنی پسر سعید نسبت به اهل بیت رسول خدا (ص) را یادآور شدیم؛ و بلكه مطالبی را نقل كردیم كه كفر وی را اثبات می كند. اگر كسی در این خطبه تأمل بورزد و با فضای آن آشنا باشد، از آن به شگفت نمی آید. چرا كه می داند، این خطبه در فضایی مضطرب و پس از رسیدن خبر به مدینه و رسیدن سر به آن شهر ایراد شد. از این رو در كلام این شخص پسر كینه نوعی عقب گرد دیده می شود؛ و خود را در جایگاه یك دفاع كننده ای كه تحت تأثیر قرار گرفته نشان می دهد. با وجود این می بینیم كه حتی در سخنانی كه در این شرایط خاص بر زبان می آورد، نمی تواند بر بدسرشتی خود سرپوش بنهد.

بلاذری گوید: در حالی كه عمرو خطبه می خواند، ابن ابی حبیش برخاست و گفت: خداوند فاطمه (س) را رحمت كند. عمرو پس از بیان مطالبی چند گفت: شگفتا از
این الثغ. [2] ، تو را با فاطمه (س) چه كار؟ گفت: مادرش خدیجه است - مقصودش این بود كه خدیجه از بنی اسد بن عبدالعزی است - گفت: آری به خدا سوگند؛ و او دختر محمد (ص) است. تو او را از راست گرفتی و من از چپ. دوست داشتم كه امیرمؤمنان او را دور می كرد و نزد من نمی فرستاد. به خدا سوگند دوست داشتم كه سر حسین (ع) روی گردنش و جانش در كالبدش بود» [3] .

خوارزمی گوید: گویند: آن گاه عمرو بن سعید - امیر مدینه - منبر رفت و خطبه خواند و در خطبه اش گفت: این سیلی ای است در مقابل سیلی و آسیبی است در مقابل آسیبی و موعظه ای است پس از موعظه ای «حكمة بالغة فما تغنی النذر» [4] (حكمتی بود بالغه ولی هشدارها سود نكرد). به خدا سوگند دوست داشتم كه سرش در بدنش و جانش در كالبدش می بود. هر از چند گاه به ما دشنام می داد و ما او را می ستودیم. او از ما می برید و ما به او می پیوستیم، همان طور كه عادت ما و عادت او بود؛ و این قضیه برایش پیش نمی آمد. ولی چه كنیم با كسی كه برای قتل ما شمشیر كشیده است؟ جز اینكه از خود دفاع كنیم.

آن گاه عبدالله بن سائب برخاست و گفت: بدان كه اگر فاطمه (س) زنده بود و سر حسین (ع) را می دید برایش گریه می كرد. عمرو بن سعید رو به او كرد و گفت: ما از تو به فاطمه (س) نزدیك تریم! پدرش عموی ماست. همسرش برادر ماست. پسرش پسر ماست. بلی اگر فاطمه (س) زنده بود چشمانش می گریست و جگرش اندوهگین می شد، ولی قاتل او را كه برای دفاع از خود او را كشت، سرزنش نمی كرد!» [5] .

استدلال سست و بی پایه ی این ملعون، زنان فرزند مرده را به خنده می آورد. آیا این از دفاع است كه هزاران تن فاسق و تبهكار، شماری اندك را به محاصره در آوردند؛ و حال آنكه آخرین سبط باقیمانده ی رسول پروردگار جهانیان و خاندان و نسل و زن و فرزندش و


شماری از اصحاب برگزیده اش كه زاهدان شب و شیران روز بودند، در میانشان حضور داشتند. آن گاه آنان را با لب تشنه بكشند و سرهاشان را ببرند؛ و زنانشان را اسیر كنند و از شهری به شهری و از جایی به جایی ببرند. آیا این همان طور كه ستمگر فرزند ستمگر، یزید ملعون و دیگر اذنابش و از آن جمله عمرو بن سعید و دیگران اعتراف كردند، چیزی جز گرفتن انتقام از رسول خدا (ص) بود.

اما فاطمه (س) و پدرش و همسرش و دیگر پیامبران پیش از رسول خدا (ص) بر مصیبت حسین (ع) گریستند و كسی را كه به قتل او فرمان داد و آن را مرتكب شد و بدان رضایت داد. لعنت كردند.


[1] الطبقات (ترجمة الامام الحسين (ع)) ص 85.

[2] كسي كه لكنت زبان دارد.

[3] انساب الاشراف، ج 3، ص 418.

[4] قمر (45)، آيه 5.

[5] مقتل خوارزمي، ج 76، 2.